۱۳۸۷ مرداد ۳۱, پنجشنبه

"خوابی دیدم...

خواب دیدم در ساحل با خدا قدم می زنم
بر پهنه آسمان صحنه هایی از زندگی برق می زد
در هر صحنه دو جفت جای پا بر روی شن می دیدم
یکی متعلث به من و دیگری متعلق به خدا
وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد
به پشت سر به جای پاها روی شن نگاه کردم
دیدم که چندین بار در طول مسیر زندگیم، فقط یک جفت جای پا روی شن وجود دارد
فهمیدم که این در غمگین ترین و سخت ترین دوران زندگیم بوده است.
برایم واقعاً ناراحت کننده بود، در باره اش از خدا سؤال کردم:
خدایا تو گفتی که اگر با تو باشم و به دنبالت بیایم در سخت ترین دوران زندگی ام، در تمام راه با من خواهی بود...
ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام، فقط یک جفت جای پا وجود دارد
خدایا نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم تنهایم گداشتی
خدا پاسخ داد:
بنده بسیار عزیزم! من همواره در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت
اگر در رنج ها و سختی ها فقط یک جفت جای پا دیدی،
زمانی بود که تو را در آغوشم حمل می کردم؟!"

قسمتی از کتاب "جای پا"

۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

زندگی

"در اتراقگاه هستی
چون گله ایی زبان بسته نباش!
قهرمان عرصه نبرد باش!
زندگی بزرگان فرا یادمان می آورد
که توانیم هستی خود را تعالی دادن،
و چون از این میدان در گذریم،
ردپایی جاودانه از خود بر جای نهادن
پس برخیز تا کاری بکنیم
با دلی سرشار از ایمان
همواره پویان و جویان
سعی و صبوری بیاموزیم!"

هنری ودزورث لانگ فلو(henry wadsworth lonfellow)