۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

فریب...

گر آخرین فریب تو نبود ای زندگی
اینک هزار بار رها کرده بودمت



نمی دونم شعر از کی هست، دیشب از کسی شنیدم به دلم نشست توی ذهنم ثبت شد
یک ساعت دیگه باید راه بیفتم، طبق روال همیشه، خدا رو شکر، با همه سختی فرصتی هست برای فکر کردن...
امروز خوب بود، خیلی خوب، ولی الان یک هو دلم گرفت، شاید بخاطر هوای بارانی الان باشد، شاید هم چون شروع هر سفری با این احساس همراه است، سر نماز قرآن را باز کردم خیلی خوب بود...

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

فردا

و به چه دلهره ایی من از باغچه همسایه سیب را دزدیدم..."
خیلی به فردا فکر می کنم، شاید فردا یکی از مهم ترین روزهای قصه ام باشد، شاید فردا قصه ام ...