۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

مهربانم

مهربانم چقدر دلم برایت تنگ است
می دانی خدای بزرگم دوست دارم همه حرف هایی که به تو می گویم را بنویسم تا هیچ وقت فراموش نکنم،
مهربانم دلم گرفته ولی نمی دانم چرا، آخر هنوز جمعه هم نشده...
خدای خوبم خیلی کار دارم، هنوز مقاله ام را اصلاح نکرده ام، هنوز سمینار ریاضی و کلان را هم حتی شروع نکرده ام، فردا هم از صبح تا بعد ازظهر کلاس دارم، حتی چند وقتی است یک دل سیر با عزیزترین هایم -پدر و مادرم- صحبت نکرده ام، خیلی وقت است دیگر سراغ ترجمه نمی روم، خلاصه خیلی کار دارم ولی دل و دماغ هیچ کاری را ندارم، با هر بهانه ای به طرفت می آیم، با تو دردل می کنم، پروردگارم چقدر خوشبختم که تو را دارم...

هیچ نظری موجود نیست: