۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

ای کاش آب بودم...

چند وقتیه زندگیم روال عادی خودش رو پیدا کرده مثل وقت هایی که برای خودم زندگی می کردم، مثل دو سه سال پیش، مثل ...
مثل قدیما صبح زود ورزش می کنم، صبحونه درست می کنم، سر کارم میرم، درس هامو می خونم، شب ها تا دیر وقت بیدار می مونم و کتاب می خونم و گاهی تمرین خوشنویسی فارسی و انگلیسی میکنم، گاهی چند ساعتی رو ترجمه میکنم، البته سفر تو این جاده های خاکستری با زندگی من عجین شده، شبایی رو که توی جاده هستم تا صبح فکر میکنم و رادیو هم گوش میدم.
چند روزی هست که شروع کردم ترجمه انگلیسی قران رو با خوشنویسی انگلیسی اش می نویسم، حس میکنم خطم بهتر شده ولی هنوز فارسی رو خوب نمی تونم بنویسم، دیشب اولین تابلو رو برای خودم نوشتم بد نشد البته خیلی هم خوب نبود، ولی یه شعر خیلی قشنگ که خیلی دوست دارم از احمد شاملو از کتاب مدايح بی صله رو نوشتم:

"گر توانستمی آن باشم که دل خواه من است.
آه کاش هنوز
به بیخبری قطره ای بودم پاک
از نم باری به کوهپايه ای
نه در اين اقيانوس کشاکش بیداد
سرگشته موج بی مايه ای"

هیچ نظری موجود نیست: