۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

انسا نیت

امروز حقارت و دروغ گویی و پستی بعضی آدم ها را به چشم خودم دیدم،
نمی دانم چرا به این درجه از حقارت می رسند که به هر ابزاری متوسل می شوند، امروز دیدم که چطور می شود به انسانیت چوب حراج زد، چطور می شود فرهنگ و ادب و شعور را زیر سوال برد
متاسفم و جز ترحم چیزی برایشان ندارم، اینجا فهمیدم دنیا همیشه آن دنیای پاک و قشنگی که پدرم برایم ساخته بود نیست، امروز اینجا دیدم خیلی از آدم ها خدا را چطور فراموش کرده اند، خوشحالم مثل اینها نیستم، خوشحالم هنوز دروغ را یاد نگرفته ام، خوشحالم غرور و ارزش را در وجودم پرورش دادم، خوشحالم که می توانم بگویم انسانم...
گاهی می بینم مردم بدبختی که هیچ پناهی ندارند به اینجا پناه می آورند ولی هیچ کس نیست که حتی جواب بدهد، یعنی این میز اینقدر شان انسانیت را تنزل داده؟!
دیروز پدرم می گفت فقط از خدا بترس، انسانیت و غرورت را به هیچ بهایی فدا نکن، از جایگاهت دفاع کن، از موقعیتی که خدا به تو عطا کرده دفاع کن، ثابت کن لیاقت فتح دنیا را داری...
پدر عزیزم کاش امروز اینجا بودی و نابودی دنیایی که 25 سال زحمت کشیدی و برایم ساخته بودی، را می دیدی، کاش امروز می دیدی که مردانگی چطور از وجود بعضی مردها رخت بر بسته، کاش حیوانیت را در چشم هایشان بتو نشان می دادم، آن هم فقط به بهای یک میز، به بهای چندر غاز...
پدرم این همه پستی را در حق مردم دیده ام، من پشت هیچ میزی حقی را پایمال نخواهم کرد، من دروغ نخواهم گفت، من هیچ ناحقی را قبول نمی کنم، اما ریا و تزرویر را چند روزی است علنا می بینم، ناحق را حق می کنند...
چه تاسف بار است که مفهوم انسان بودن تغیر کرده به غیر از آن ...

اما بدانید "من آموخته ام که برای زخم پهلویم برابر هیچ کیکاووسی ، گردن کج نکنم وزخم در پهلو وتیر درگردن،خوشتر تاطلب نوشدارو از ناکسان وکسان.زیرا درد است که مرد میزاید وزخم است که انسان می آفریند.
پدرم میگوید : قدر هر آدمی به عمق زخمهای اوست.
پدرم گفته بود که عشق شریف است وشگفت است ومعجزه گر اما نگفته بود او که نوشدارو دارد، دستهایش این همه از نمک عشق پر است ونگفته بود که عشق چقدر نمکین است ونگفته بود که او هر که را دوست تر دارد بر زخمش از نمک عشق بیشتر میپاشد!
زخمی بر پهلویم است وخون میچکد وخدا نمک می پاشد. من پیچ میخورم وتاب میخورم ودیگران گمانشان که میرقصم!
من این پیچ وتاب را واین رقص خونین را دوست دارم، زیرا به یادم میآورم که سنگ نیستم،چوب نیستم خشت وخاک نیستم که انسانم...
پدرم گفته است از جانت دست بردار، از زخمت اما نه، زیرا اگر زخمی نباشد، دردی نیست و اگر دردی نباشد در پی نوشدارو نخواهی بود واگر در پی نوشدارو نباشی عاشق نخواهی شد و
عاشق اگر نباشی خدایی نخواهی داشت ..."
( عرفان نظر آهاری)

هیچ نظری موجود نیست: