۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

یادم بماند...

نمی نویسم که کسی بخواند و نه اینکه کسی بداند،
می نویسم که بدانم...
می خواهم بنویسم ...
یعنی دلم می خواهد بنویسد...
می خواهد بنویسد... نه اینکه کسی بداند...که بدانم....بدانم و یادم بماند
دست کم گاهی در لابلای پوسته های خاطرم نشاتی بیابم، که سختی راه را زانوهایم پیمود
یادم نرود چون زانوهایم به یاد دارند و زخم تنهائیشان هنوز به استخوان مانده...

هیچ نظری موجود نیست: