۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

آهوی بخت من...

"... غمگینم، از این که می دانم دنیا را به آسانی و بی تاوان به کسی نمی دهند، این است که غمگینم، برای بره هایم غمگینم."
"... شادیم گذرا و ناپایاست، شادی گذرایم از آن بی خبری است، بی خبری بره هایم. می پایم شان تا لحظه هایی ایمن زندگی کنند، شادی ام از آن لحظه ایمن، و غمگینم از بی اعتباری لحظه ها. آه ...
بره هایم انگار عروس اند و از نیش دنیا هنوز هیچ ننوشیده اند، آن ها هنوز خبر از خطرها ندارند. اما من ... این آرامش را کمینگاه خطر می بینم، نه جای امن و عافیت و ... چه چاره می توانم بکنم؟
گزل، همچنین دلواپس از این بود که بره هایش را نتوانسته بود زودتر آماده زندگی کند؛ دلواپس کاری انجام نیافته. شاید هنوز بسیار زود بود، شاید.
گزل مادر بود.
مادر دلش نمی آمد دنیای زیبا و آرامش خیال بره هایش را بر هم بزند و آشوب کند، زیرا خوب می دانست که هرگاه بره ها چیزی از همان چه هست دریابند و دستگیرشان بشود، دیگر آرام و قرار از دلشان برکنده خواهد شد و چهره جمیل زندگیشان در نظرشان فرو خواهد شکست.
پس بگذار بره هایم یک چند آرام و سرخوش باشند بره های نازنینم؛ سرخوش و بی خیال و من دمی شاد از سرخوشی و بی خیالی آنها، و همیشه نگران و اندوهگین از فردای روزگار.
...
قسمتی از کتاب آهوی بخت من گزل از محمد دولت آبادی

هیچ نظری موجود نیست: