۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

می گذرد!

هر وقت شعرهای مشیری رو می خونم حتماً نگاهی به " چه اتفاقی باید بیفتد" _آواز آن پرنده غمگین_ می اندازم به خصوص این تابستون که تقریبا همه بعد ازظهر ها سرم فقط با کتاب گرم شده و بس، و بیشتر این روزها که "باید بدانم واقعاً چه اتفاقی باید بیفتد؟!"

چه اتفاقی باید بیفتد؟
ندیده ای که حباب،
به یک تلنگر باد،
به چشم هم زدنی، محو می شود ناگاه؟

چه اتفاقی باید بیفتد،
ای همراه،
که من بدانم و تو
که عمر و هستی ما
حباب وار، بر این موج خیز می گذرد؟
*
حباب را نفسی هست تا دهد از دست.
من و تو را،
- ای داد-
کجا محال نفس در قفس،
درین بیداد،
درین تهاجم دود،
درین سموم سیاه،
که همچو باد خزان، برگ ریز می گذرد!
*
فریب صفحه تقویم را به هیچ انگار.
حساب روز و شب و ماه و سال را بگذار،
حساب لحظه نگه دار،
که چون فراری پا در گریز، می گذرد.
*
چگونه "می گذرد" ها
"گذشت" شد ناگاه؟!
چه اتفاقی باید بیفتد، ای همراه،
که این حباب بر احوال خود شود آگاه
که لحظه ایی دگر "این نیز"،
نیز می گذرد!

هیچ نظری موجود نیست: