۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

کرم شب تاب من...

خیلی خسته می شوم کرم شب تاب، گاهی از خستگی گریه می کنم، می بینی حتی جمعه ها هم استراحت ندارم، هر هفته کیلومترها می آیم و می روم، از اذان صبح تا نصفه های شب بیدارم، وقتی از سر کار بر می گردم باید درس هایم را بخوانم، خلاصه از خستگی خوابم می برد؛ ولی خیلی از شب ها به تو فکر می کنم، ببین کرم شب تابم از ته دلم آرزو می کنم کاش بودی الان، کاش شب ها که از همه دنیا و آدم هایش خسته و کلافه ام کنارت می نشستم و دست های کوچک و قشنگت را می گرفتم و صدها قصه ایی را که بلدم و در عمرم برای هیچ کسی تعریف نکرده ام برای تو می خواندم، اما نمی توانم چون خودم خواسته ام که فعلاً نباشی، اما معنی حرفم این نیست که نمی خواهمت عزیز دلم، به خدا خیلی دوستت دارم، اصلاً اگر دوستت نداشتم که برایت درد دل نمی کردم، من که خیلی وقت است جز تو و خدا برای کسی حرف نمی زنم و درد دل نمی کنم، الان هم فقط می خواهم درد دل کنم چون دلم خیلی گرفته، قشنگ ترین کرم شب تاب دنیا، روشنی همه شب هایم همیشه کنارم باش، گاهی بی جهت احساس تنهایی می کنم با اینکه خیلی ها کنارم هستند و دوستم دارند ولی واقعاً تنها هستم، این تنهایی را دوست دارم ولی گاهی دلتنگی هایم را دوست دارم به کسی بگویم، خوب است همه دلتنگی هایم را برای تو بنویسم تا سالها بعد که بزرگ شدی بخوانی، بدانی مادرت هیچ چیزی را راحت بدست نیاورده، بدانی باید زحمت بکشی...
کرم شب تاب قشنگم همه آدم های دور برم مثل هم اند، می آیند و می روند، می روند و می آیند، همه حساب و کتاب می کنند و دو دو تا چهارتا، ولی دیگر دلبسته هیچ آدمی نمی شوم، همه برایم مثل هم اند، به هیچ کسی کاری ندارم و فقط می روم و می روم...
باز هم فکر می کنم کاش بودی، آن وقت برایت آبنبات های گرد و رنگارنگ و خوشمزه توی شیشه خال خالی روی میزم جمع می کردم و هر بار ه برایم می خندیدی یکی شان را توی دهانت می گذاشتم و آنقدر محکم بغلت می کردم که هیچ کسی نتواند جدایمان کند، ولی حیف فعلاً تصمیم گرفته ام نباشی... اما هستی، همه شب ها کنارم هستی، توی اتاق، روی آن همه کتاب و دفتر و کاغذهای در هم و بر هم می نشینی و معصومانه نگاهم می کنی، حتماً هستی که این همه برایت می نویسم ...
کرم شب تابم بخدا خسته می شوم، کاش بودی که هر وقت می امدم خانه در را تو برایم باز می کردی، برایت بهترین غذاها را درست می کردم خودت که می دانی دست پختم خیلی خوب است، بهترین لباسها را تنت می کردم تا قشنگ تر از همه بچه های دنیا بشوی، برایت شعر می خواندم و قصه می گفتم، خیلی چیزها یادت می دادم، یادت می دادم با همه مهربان باشی، خیلی خوب باشی، ولی کرم شب تابم یادت باشد با آدم هایی که مهربان نیستند نباشی، این آدم ها زود فراموش می کنند و زود فراموش می شوند حتی اگر روزی خیلی دوست شان داشته ایی، این آدم ها دلت را می شکنند، آن وقت همه اش به آسمان نگاه می کنی و هی ستاره ها را می شماری و اشک توی چشم هایت جمع می شود و ...
ولی تو قول بده مهربان باشی!
گاهی کنار پنجره می بردمت و با هم یا کریم ها را نگاه می کردیم، راستی خیلی دوست دارم چشم هایت شبیه چشم های یا کریم بشود البته اگر شبیه چشم های سرندیپیتی هم شد خوب است، خوب چشم های خودم هم یک کمی شبیه چشم یا کریم است، اصلا شاید شبیه من نشدی...
راستی من همیشه دوست دارم تو پزشک خیلی خوبی بشوی، خیلی با سواد و مهربان، دوست دارم دکتر همه آدم هایی بشوی که پول ندارند، دوست دارم همه آدم های مریض را درمان کنی، دوست دارم دلت برای همه بتپد ...
دوست دارم با هم روی همان قالیچه ابریشمی _ که مادرم برای جهیزیه ام کنار گذاشته_ و پر از گل های صورتی قشنگ است بشینیم و من برایت همان قرآن طلا کوب جهیزیه ام را باز کنم و برایت بخوانم، یادت بدهم خودت هم بخوانی...
آه، کاش الان کنارم باشی، کرم شب تاب قشنگم کاش اینقدر دلتنگ نبودم، خیلی خوب بود که تو بودی و شب ها با هم می نشستیم و من برایت تار می زدم و تمام قشنگی های دنیا را به تو هدیه می دادم، کاش الان بودی تا بهترین واژه ها را با قشنگ ترین خط برایت بنویسم و به دیوار اتاقت بزنم، آن وقت از همه جای سقف اتاقت قشنگ ترین ستاره های آسمان را آویزان می کردم و آسمان را به اتاق کوچکت می آوردم، همه این سختی ها برای قشنگی زندگی و آینده ایی است که دوست دارم، پس باشد...

هیچ نظری موجود نیست: